داشتم این شعر رو با خودم زمزمه میکردم
و اشک میریختم
عجب اشکی .. مگه بند میومد ؟
یه کاری کن که میتونی
یه خونه شو ؛ تو ویرونی
از این بیشتر نپرس از عشق ؛ نمی دونم ؛ نمی دونی
تو این زمین دل مرده
کسی اشکامو نشمرده
کجا دیدی که تنهائی ؛ غم هاشو با خودش برده !!!
یه کاری کن از این بیشتر نیافتم تو غم آخر
نزار شمع حضور من یه شعله شه تو خاکستر
نگو دوره ؛ نگو دیره ؛ نگو این قصه دلگیره
یه عمری رفته از دستم ؛ نیای ؛ عشق تو میمیره .......